بخشهایی از اشعار سهراب سپهری که بصورت مثل بکار رفته را اینجا میگذارم بعنوان شاید کاریکلماتور.
تا شقایق هست، زندگی باید کرد.
در چراگاه نصیحت، گاوی دیدم سیر.
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
حیات، غفلت رنگین یک دقیقهی"حواست"
و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی میگشت.
پرده را برداریم/ بگذاریم که احساس، هوایی بخورد.
من گدایی دیدم، دربهدر میرفت و آواز چکاوک میخواست.
لب دریا برویم/ تور در آب بیندازیم و بگیریم طراوت را از آب.
بهترین چیز، رسیدن به نگاهی است که از حادثهی عشق، تر است.
کسی نیست/ بیا زندگی را بدزدیم، آنوقت/ میان دودیدار قسمت کنیم.
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن/ من ندیدم بیدی، سایهاش را بفروشد به زمین.
به سراغ من اگر میآیید/ نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد/ چینی نازک تنهایی من.
زندگی رسم خوشایندی است/ زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ/ پرشی دارد اندازهی عشق.
من قطاری دیدم، فقه میبرد و چه سنگین میرفت/ من قطاری دیدم، که سیاست میبرد و چه خالی میرفت.
من به اندازهی یک ابر دلم میگیرد/ وقتی از پنجره میبینم حوری/ دختر بالغ همسایه/ پای کمیابترین نارون روی زمین/ فقه میخواند
کاریکلماتور نامی است که احمد شاملو بر نوشتههای پرویز شاپور گذاشت. این کلمه ابتدا در سال ۱۳۴۷ در مجله خوشه به سردبیری شاملو به کاربرده شد و حاصل پیوند «کاریکاتور» و «کلمه» است. به نظر شاملو، نوشتههای شاپور کاریکاتورهایی است که با کلمه بیان شدهاست.
نمونههایی از کاریکلماتورهای پرویز شاپور