وفای شمع را نازم که بعد از سوختن
به صد خاکستری در دامن پروانه میریزد
نه چون انسان که بعد از رفتن همدم
گل عشقش درون دامن بیگانه میریزد
***
دل من تـنها بـود
دل من هرزه نـبـود دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا
به کجا ؟
معـلـوم است ، به در خانه تو
دل من عادت داشـت
که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری
که تو هر روز آن را به کناری بزنی
دل من ساکن دیوار و دری
که تو هر روز از آن می گـذری
دل من ساکن دستان تو بود
دل من گوشه یک باغـچه بـود
سلام
جومونگ رو دیدی؟